درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 714
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 726
بازدید ماه : 2163
بازدید کل : 117394
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر

مولانا کمال الدین (شمس الدین)محمد وحشی بافقی بزرگمرد ادبیات ایران که از سرزمین آهن و فولاد شهر بافق واقع در استان یزد به دنیا معرفی شد .

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من ودل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

عقل ودین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله سلسله مویی بودیم

کس درآن سلسله غیرازمن ودل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش این همه بیمارندا

 



ادامه مطلب ...


مناظره باغ"مناظره بسیار زیبای حمید مصدق فروغ فرخزاد و جواد نوروزی"لطفا برای دیدن این پست به ادامه مطلب مراجعه شود ممنون. . .

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 دی 1392برچسب:شعر؛ عاشقانه؛ زیبا؛ حامد عسکری, :: 21:36 ::  نويسنده : مهدی        

حامد عسکری

نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش

اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش

قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده

صدای نازک برخورد چینـی با النگویش

مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان

کـــه در باغــی درختــی مهــربان را آلبالویش

کســوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من

به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟

اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم

کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش

تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی

یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش

قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من

که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش

رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من

هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش

 



دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 21:28 ::  نويسنده : مهدی        

لا لا لا نخواب سودی نداره

همون بهتر که بشماری ستاره

همون بهتر که چشمات وا بمونه

که ماه غصه اش نشه تنها بيداره

لا لا لا لا نخواب باز هم سفر رفت

نميدونم به کارون يا خزر رفت

فقط دردم اينه مثل هميشه بدون اطلاع و بی خبر رفت

لا لا لا لا نخواب ميدونه جنگه

دست هر کی ميبينی يه تفنگه

يه عمره دور چشماش گشتم اما نفهميدم که اون چشما چه رنگه

لا لا لا لا نخواب زندونه دنيا سر ناسازگاری داره با ما

بشين باز هم دعا کن واسه اون که ما رو اينجا گذاشت تنهای تنها

لا لا لا لا نخواب اون راه دوره خدا ميدونه که حالش چه جوره

توی خلوت ميگم اينجا کسی نيست خداييش که دلم خيلی صبوره

لا لا لا لا نخواب تيره است چراغم مثل اتشقشان ميمونه داغم

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, :: 20:29 ::  نويسنده : مهدی        

مریم حیدر زاده



سلام ای بی وفا ،‌ ای بی ترحم



سلام ای خنجر حرفای مردم


سلام ای آشنا با رنگ خونم


سلام ای دشمن زیبای جونم


بازم نامه می دم با سطر قرمز


آخه این بار شده من با تو هرگز


نمی خوام حالتو حتی بدونم


تعجب می کنی آره همونم


همونی که زمونی قلبشو باخت


همون که از تو یک بت ،‌ یک خدا ساخت

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 دی 1392برچسب:شعر طنز"ابوالقاسم حالت, :: 20:8 ::  نويسنده : مهدی        

شعر طنز ابوالقاسم حالت :


حاجی رجب از مکه چو برگشت به میهن
آورد دوصد گونه ره آورد به خانه

اشیاء گرانقیمت و اجناس نفیسی
کز حسن و ظرافت همه را بود نشانه

از رادیو و ساعت و یخچال و فریزر
تا ادکلن و حوله و آیینه و شانه

از پرده ی ابریشم و رو تختی مخمل
تا جامه ی مردانه و ملبوس زنانه

در جعبهء محکم همه را بسته و چیده
تا لطمه نبینند ز آفات زمانه

دیدم که بر آن جعبه نوشته است ظریفی
"مقصود تویی! کعبه و بتخانه بهانه"



شعر از : ابولقاسم حالت

 



دو شنبه 23 دی 1392برچسب:حسین پناهی, :: 20:1 ::  نويسنده : مهدی        

حسین پناهی :


پشت چراغ قرمز

پسرکی با چشمان معصوم و دستانی کوچک گفت :

چسب زخم نمی خواهید ؟

پنچ تا ، صد تومن ،

آهی کشیدم و با خود گفتم :

تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم ،

نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو ...

از حسین پناهی

 



شعر هم مرگ از علیرضا آذر :

لیلی بنشین خاطره ها را رو کن

لب وا کن و با واژه بزن جادو کن

لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست

بعد از من و جان کندن من نوبت توست

لیلی مگذار از دَم ِ خود دود شوم

لیلی مپسند این همه نابود شوم

لیلی بنشین، سینه و سر آوردم

مجنونم و خونابِ جگر آوردم

مجنونم و خون در دهنم می رقصد

دستان جنون در دهنم می رقصد

مجنون تو هستم که فقط گوش کنی

بگذاری ام و باز فراموش کنی

دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست

یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست

تا اخم کنی دست به خنجر بزند

پلکی بزنی به سیم آخر یزند

تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود

تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود

ای شعله به تن،خواهرِ نمرود بگو

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 دی 1392برچسب:تومور علیرضا آذر؛, :: 19:6 ::  نويسنده : مهدی        

شعر تومور صفر از علیرضا آذر :


خوب من اضطراب کافی نیست


جسدم را برایت آوردم

هی بریدی سکوت باریدم

بخیه کردی و طاقت آوردم

در تنم زخم و نخ فراوان است

سر هر نخ برای پرواز است

تا برقصاندم برقصم من

او خداوند خیمه شب باز است

از تبار خروش و طغیان بود

رشته آتشفشان بر موهاش

چشمهایش عصاره خورشید

زیر رنگین کمان ِ ابروهاش

با صدایش ترانه هایم را

یک به یک روبراه می کردم

 



ادامه مطلب ...


دو شنبه 23 دی 1392برچسب:شعر در مورد زمستان شهریار, :: 18:36 ::  نويسنده : مهدی        

شعر زمستان استاد شهریار :

زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را

ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را

ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد

زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را

به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید

که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را

به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد

ولیکن خانه بر سر کوفتن داند گدایان را

طبیب بی مروت کی به بالین فقیر آید

که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را

به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر

که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را

به هر کس مشکلی بردیم و از کس مشکلی نگشود

کجا بستند یا رب دست آن مشکل گشایان را

نقاب آشنا بستند کز بیگانگان رستیم

چو بازی ختم شد بیگانه دیدیم آشنایان را

به هر فرمان آتش عالمی در خاک و خون غلطید

خدا ویران گذارد کاخ این فرمانروایان را

به کام محتکر روزی مردم دیدم وگفتم

که روزی سفره خواهدشد شکم این اژدهایان را

به عزت چون نبخشیدی به ذلت می ستانندت

چرا عاقل نیندیشد هم از آغاز پایان را

حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بس

که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را