درباره وبلاگ
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و آدرس a-sheghane.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 345
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 357
بازدید ماه : 1794
بازدید کل : 117025
تعداد مطالب : 690
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


شعر
شعر

داشت یوسف را به مشت خاک عالم می فروخت
نرگس آتش پرستی داشت شبنم می فروخت


با همان چشمی که می زد زخم مرهم می فروخت



زندگی چون برده داری پیر در بازار عمر


داشت یوسف را به مشتی خاک عالم می فروخت



زندگی این تاجر طماع ناخن خشک پیر


مرگ را همچون شراب کهنه کم کم می فروخت



در تمام سالهای رفته بر ما روزگار


شادمانی می خرید از ما و ماتم می فروخت



من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها


گلفروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت



فاضل نظری

 



ن غمت را روی زانو می‌نشانم، او تو را

شاعر: سید اصغر صالحی

گرچه می بینم گریزان از من و ترسو تو را

دوست دارم آهوی زیباتر از آهو تو را

هر که دستی رو به مویی برد، دیوانی نوشت

کی شبی در بر بگیرم-دست در گیسو- تو را

سخت می لرزد تنم وقتی تصور می کنم

شانه در گیسو و گیسو تا سر زانو تو را

خوش به حال تک تک آیینه هایی که هنوز

اینچنین بی پرده می‌بینند رو در رو تو را

آه لعنت بر دلی که می‌کشد این سو مرا

وای! نفرین بر دلی که می‌برد آن‌سو تو را

سهم من از تو همین و سهم او از تو همان

من غمت را روی زانو می‌نشانم، او تو را

 

 



یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:شعر زیبا؛ شعر عاشقانه؛ شعر غمگین, :: 6:44 ::  نويسنده : مهدی        

جاده...
جاده ي قلب مرا رهگذري نيست كه نيست
جز غبار غم و اندوه در آن همسفري نيست كه نيست

آن چنان خيمه زده بر دل من سايه ي درد
كه در او از مه شادي اثري نيست كه نيست

شايد اين قسمت من بود كه بي كس باشم
كه به جز سايه مرا با خبري نيست كه نيست

اين دل خسته زماني پر پروازي داشت
حال از جور زمان بال و پري نيست كه نيست

بس كه تنهايم و يار دگر نيست مرا
بعد مرگ دل من چشم تري نيست كه نيست

شب تاريك ، شده حاكم چشم و دل من
با من شب زده حتي سحري نيست كه نيست

كامم از زهر زمانه همه تلخ است چنان
كه به شيريني مرگم شكري نيست كه نيست ....

 



یک شنبه 6 بهمن 1392برچسب:بگذار؛ شعر زیبا؛ شعر عاشقانه ؛شعر معاصر, :: 6:25 ::  نويسنده : مهدی        

بگذار زمان روی زمین بند نباشد
بگذار زمان روی زمین بند نباشد
حافظ پی اعطای سمرقند نباشد

بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار
مطرود ز درگاه خداوند نباشد

بگذار گناه هوس آدم و حوّا
بر گردن آن سیب که چیدند نباشد

مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش
این قصه همان قصه که گفتند نباشد

ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت
آن وعده ی نادیده که دادند نباشد

یک بارتو درقصه ی پرپیچ و خم ما
آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد

آشوب،همان حس غریبی ست که دارم
وقتی که به لب های تو لبخند نباشد

درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست
در تک تک رگهای تو هرچند نباشد

من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر...
زنجیر نگاه تو که پابند نباشد

وقتی که قرار است کنار تو نباشم
بگذار زمان روی زمین بند نباشد...

 

 



شنبه 5 بهمن 1392برچسب:شعر شعر زیبا, :: 20:26 ::  نويسنده : مهدی        

تو

گیرم اندوه تو خواب است و نگاه تو خیال

پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال

پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم

که من از آتش اندوه خود شعله ورم

ماه یک پنجره وا شد به خیالم که تویی

همه جا شور به پا شد که تویی

بازم دختر همسایه همانی که تو نیست

باز هم چشم من و او که نمی دانم کیست

این چه رسمی است که در چشم تو باید گم شد

باید انگشت نمای تو و این مردم شد

بی تو بی تو چه زمستانیم ایلاتی من

چقدر سردم و بارانی ام ایلاتی من

باز شب ماند و من و این عطش خانگیم

باز هم یاد تو ماند و من و دیوانگیم

خواب دیدم که تو می آمدی و دل می رفت

محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت

یک نفر مثل پری یک دو نظر آمد و رفت

با نگاهی به دل خسته ام آتش زد و رفت

آخرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد

یک شبه یک شبه دیوانه چشمان تو شد

تا غزل هست دل غمزده ات مال من است

من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است

آی تو تو که فریب من و چشمان منی

تو که گندم تو که حوا تو که شیطان منی

در نگاه تو که پیوند زد اندوه مرا

چه کسی گل شد و لبخند زد اندوه مرا

اشک در دامنم آویخت که دریا باشم

مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم

تو کجایی و من ساده ی درویش کجا

تو کجایی و من بی خبر از خویش کجا

محمد حسین بهرامیان

 



شنبه 5 بهمن 1392برچسب:شعر؛ شعر معاصر شعر جدید شعر زیبا, :: 14:52 ::  نويسنده : مهدی        

از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست

گرهم گله ای هست دگر حوصله ای نیست

سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم

هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست

دیری است كه از خانه خرابان جهانم

بر سقف فروریخته ام چلچله ای نیست

در حسرت دیدار تو آواره ترینم

هر جند كه تا منزل تو فاصله ای نیست

 



شنبه 5 بهمن 1392برچسب:شعر زیبا؛ شعر ناب؛ شعر معاصر؛ فاضل نظری, :: 14:28 ::  نويسنده : مهدی        

شاخه گلی روی مزار ... (فاضل نظری)

از باغ می برند چراغانیت کنند
تا کاج جشن های زمستانیت کنند

پوشانده اندصبح تو راابرهای تار

تنهابه این بهانه که بارانی ات کنند

یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند

این بار می برند که زندانی ات کنند

ای گل گمان نکن به شب جشن می روی

شایدبه خاک مرده ای ارزانیت کنند

یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست

از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

شایدبهانه ایست که قربانی ات ک

 



شنبه 5 بهمن 1392برچسب:شعر زیبا؛ شعر عاشقانه؛ شعر ناب, :: 14:25 ::  نويسنده : مهدی        

نشاط انگيز و ماتم زايي اي عشق

عجب رسوا گر و رسوايي اي عشق

اگر چنگ تو با جاني ستيزد

چنان افتد كه هرگز برنخيزد

تورا يك فن نباشد ، ذوفنوني

بلاي عقل و مبناي جنوني

تو «ليلي» را زخوبي طاق كردي

گل گلخانه ي آفاق كردي

اگر بر او نمك دادي ، تو دادي

بدو خوي ملك دادي ، تو دادي

لبش گلرنگ اگر كردي ، تو كردي

دلش را سنگ اگر كردي ، تو كردي

به از «ليلي» فراوان بود در شهر

به نيروي توشد جانانه ي دهر

تو «مجنون» را به شهر افسانه كردي

ز هجران زني ديوانه كردي

تو اورا ناله و اندوه دادي

ز محنت سر به دشت و كوه دادي

چه دلها كز تو چون درياي خون است

چه سرها كز تو صحراي جنون است

به «شيرين» دلستاني ياد دادي

وز آن «فرهاد» را بر باد دادي

سر و جان ودلش جاي جنون شد

گران كوهي ، ز عشقش بيستون شد

ز «شيرين» تلخ كردي كام «فرهاد»

بلند آوازه كردي نام «فرهاد»

يكي را بر مراد دل رساني

يكي را در غم هجران نشاني

يكي را همچو مشعل بر فروزي

ميان شعله ها جانش بسوزي

خوشا آنكس كه جانش از تو سوزد

چو شمعي پاي تا سر بر فروزد

خوشا عشق و خوشا نا كامي عشق

خوشا رسوايي و بد نامي عشق

خوشا بر جان من ، هر شام و هر روز

همه درد و همه داغ و همه سوز

خوشا عاشق شدن ، اما جدايي

خوشا عشق و نواي بينوايي

خوشا در سوز عشقي سوختن ها

درون شعله اش افروختن ها

چو عاشق از نگارش كام گيرد

چراغ آرزوهايش بميرد

اگر ميداد «ليلي» كام «مجنون»

كجا افسانه ميشد نام «مجنون»؟؟؟

هزاران دل به حسرت خون شد از عشق

يكي در اين ميان مجنون شد از عشق

در اين عشق هر آنكس بيشتر سوخت

چراغش در جهان روشنتر افروخت

نواي عاشقان در بينواييست

دوام عاشقي ها در جداييست

 



شنبه 5 بهمن 1392برچسب:مناظره؛ باحال؛ هم جالب هم خنده دار , :: 13:47 ::  نويسنده : مهدی        

مناظره
شعر حافظ؛ اگر آن ترک شیرازی؛ مناظره خیلی باحالو جالب واسه دیدن برین ادامه مطلب پشیمون نمیشین

 



ادامه مطلب ...


شنبه 5 بهمن 1392برچسب:شعر غمگین ؛شعر زیبا؛, :: 12:41 ::  نويسنده : مهدی        

چه بود؟ این تیر بی رحم از کجا آمد؟
که غمگین باغِ بی آواز ما را باز
درین محرومی و عریانی پاییز ،
بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد
چه وحشتناک !
نمی آید مرا باور
و من با این شبخون های بی شرمانه و شومی که دارد مرگ
بدم می آید از این زندگی دیگر
نشستم عاجز و بی اختیار ، آنگاه به ایمانی شگفت آور ،
بسی پیغام ها ، سوگندها دادم
خدا را ، با شکسته تر دل و با خسته تر خاطر
نهادم دست های خویش چون زنهاریان بر سر
که زنهار ، ای خدا ، ای داور ، ای دادار ،
مبادا راست باشد این خبر ، زنهار !
تو آخر وحشت و اندوه را نشناختی هرگز
وَنَفْشُرده ست هرگز پنجه ی بغضی گلویت را
تو را هم با تو سوگند ، آری !
مکن ، مپسندین ، مگذار

خداوندا ، خداوندا ، پس از هرگز ،
پس از هرگز همین یک آرزو ، یک خواست
همین یک بار
ببین غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید
خداوندا ، به حق هرچه مردانند ،
ببین یک مرد می گرید …
چه بی رحمند صیادانِ مرگ ، ای داد !
و فریادا ، چه بیهوده است این فریاد